بیمار:آقای دکتر! انگشتم هنوز به شدت درد می کند!
دکتر: مگر نسخه دیروز را نپیچیدی؟
بیمار: چرا پیچیدم دور انگشتم ولی اثر نداشت؟
معلم:سعید! دو تا حیوان دوزیست نام ببر.
سعید: قورباغه و برادرش.
.
معلم از دانش آموزان خواست که انشاء درباره یک مسابقه فوتبال بنویسند. همه مشغول نوشتن شدند جز یک نفر، معلم از او پرسید: تو چرا نمی نویسی؟
دانش آموز جواب داد:نوشته ام!
معلم دفتر او را گرفت و نگاه کرد. نوشته بود: به علت بارندگی فوتبال برگزار نخواهد شد!
.
معلم: با علی، محمد، حسین جمله بساز.
رضا: علی با حسین به پارک رفتند.
معلم: پس محمد کجاست؟
رضا: محمد خواب موند، نیومد!
.
مردی جلوی مردی دیگر می ایستد و می گوید: شما آقا حمید هستید؟
آن مرد می گوید: بله، چه طور مگه؟
می گوید: آخه من شنیدم که شما مردی چهار شانه هستید؛ ولی حالا که شما را دیدم دو شانه بیشتر ندارید!

کچلی به سلمانی میرود همه نگاهش می کنند
میگه : چیه ؟ اومدم آب بخورم !!
.
یک لامپ برق سوخت
صاحبش به آن پماد سوختگی مالید
.
یک روز یک نفر پطروس فداکار را با دهقان فداکار قاطی می کند
انگشت می کند تو چشم راننده ی قطار
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.